غرنده و سهمناک و توفنده


بر دشت گذشت تند طوفانی

تخمی زبنفشه برگرفت از دشت


وافکند ورا به طرف بستانی

بر بستر وی بتافت خورشیدی


بر مدفن وی چکید بارانی

شد زنده و ریشه داد و ساق آورد


وز ساق دمید سبز پیکانی

بشکفت کبودچشم و نیلی چهر


لاغر تنی و ضعیف ستخوانی

این سو نگرست ، دید بنشسته


بر تخت بنفشه ای چو سلطانی

فربه بری و گشاده رخساری


خندان لبی و سپید دندانی

بنهاده به فرق بر مهین تاجی


گسترده به مرز بر تنک خوانی

خم گشت و خجل ، بنفشه بری


چون در بر پادشاه دهقانی

حیرت زده گشت و گفت کز یک جنس


چون خاسته صعوه ای و ترلانی

شهری بچه دید خجلت او را


کافتاده به دست بوستان بانی

بوده است نیای من یکی چون تو


زاینگونه به ما سری و سامانی

اقلیم و غذا و تربیت ، داده است


زاین گونه به ما سری و سامانی

تأثیر مربی طبیعی را


بهتر ز من وتو نیست برهانی